کجا میگردی وقتی غصّه داره
بابای مهربونت با چش خیس؟
چه زجری میکشه وقتی میبینه
که امشب دخترش تو خونشون نیس
داره مامانت از غم پیر میشه
چرا نیستی توو آغوشش، کجایی؟
تو هرکی داری خونِش پاکه، موندم
به کی رفتی که اینقد بی حیایی...؟
به کی رفتی که هیچکس رو نمیخای؟
که حتّی از خودت بیزار میشی؟
چرا با هرکی اینجاس فرق داری؟
جلو راه همه دیوار میشی...؟
آخه دنیا همینه! خووب یا بد
همین بوده تا بوده؛ چاره ای نیس
نمیشه یک تنه تغییر دادِش...
قبول کن، هیچکس اینجا کاره ای نیس!
خیابونم یه امّید دروغه...
که «آزادی» رو توو گوشِت میخونه
ولی آزادی اینا نیست اصلاً!
بسه دیوونگی! برگرد خونه
.....................................