loading...
وبلاگ شخصی آریا. ا. صلاحی
آریا صلاحی بازدید : 20 یکشنبه 16 شهریور 1393 نظرات (0)

 

 

آب، وقتی از سر دیوانه خویان بگذرد

بازی احساس و منطق را فقط «دل» می بَرَد

 

گریه ی پنهانی از سر می رسد در نیمه شب

بغض، مثل خنجر کُندی گلو را می دَرَد

 

قلب بیمارم، هوس بازانه عاشق می شود

آبروی عاشقان واقعی را می بَرَد...


مَردیم از «عاطفه» لبریز، امّا راستی

این همه احساس را آیا کسی هم می خَرد؟

 

باز تلقین می کنم در خود، اگر بی خود شدم:

 

این هوا هم چند روزی هست و از سر می پَرد...

 

 

عاطفه / صندوقچه مرد مُرده / آریا

آریا صلاحی بازدید : 22 یکشنبه 09 شهریور 1393 نظرات (0)

 

پیش بینی

 

 

در نبودَت، کافرانه «دین گزینی» می کنم

اقتدا بر نا-خدایان زمینی می کنم

 

باد پیغام مرا هر شب به من پس می دهد

با تمام قاصدک ها، شب نشینی می کنم

 

یک عروسک می گذارم جای تو در رختخواب

خاطرات مُرده را بازآفرینی می کنم

 

عکس ها را پاره کردی، بلکه سرگرمم کنی

کودکانه، پازلت را قطعه چینی می کنم

 

روبروی سینما، با چشم های بسته ام

می نشینم، رفتنت را بازبینی می کنم

 

توی فنجان ها، طناب دار می خندد به من

مُرده ی خود را معلّق، پیش بینی می کنم...

 

...........

 

پیش بینی / آریا صلاحی

ما

آریا صلاحی بازدید : 15 دوشنبه 03 شهریور 1393 نظرات (0)

ما 

 

طاعونِ «هرشب، هم جواری» می گرفتیم

از دور، درد بی قراری می گرفتیم

 

معتاد احساسات هم بودیم؛ هر روز

با بوسه ها، رفع خماری می گرفتیم

 

هر کوچه ی تاریک را ولگرد بودیم

از هر سگی در شهر، هاری می گرفتیم

 

کودک شده، هرروزمان نوروز می شد

از لای قرآن ها، هزاری می گرفتیم

 

یک هفته باید مثل هم ژاکت بپوشیم!

تصمیم های انتحاری می گرفتیم

 

با روسری، بی روسری، با شال گردن

هِی عکس های ابتکاری می گرفتیم

 

از مردم خواهان استبدادِ نفرت

با زور، رأی «عشق، آری» می گرفتیم

 

روشن ترین بودیم، «امّا» طبق عادت

ناباورانه، رنگ تاری می گرفتیم

 

«من شعله ی کبریت را حس کرده بودم

آن شب که عکس یادگاری می گرفتیم...»

 

..... 

ما / صندوقچه مرد مُرده / آریا

(بیت پایانی: تضمینی از احسان افشاری)

 

 

 

او

آریا صلاحی بازدید : 17 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (1)

 

او

 

او از منِ دیوانه تر، سر بود، امّا...

او بال پرواز، او خودش پر بود، امّا...

 

عشق جوانی از سر خامیست، باشد!

من اوّلی، او عشق آخر بود، امّا...

 

جای پدر را «مرد» باید پُر کند، یک کوه

من بچّه، او یک مرد دیگر بود، امّا...

 

گفتی «شهامت» با «شرارت» توأمان است

من ساده و مظلوم، او شر بود، امّا...

 

«من» مرد رویاهای تو بودم زمانی

از مرد رویای تو بهتر بود، امّا...

 

در فال ها، یک «مرد آذر» بهترین است

من بهمنی، او مرد آذر بود، امّا...

 

یک روز می آیی و من با خنده می گویم: 

حال من از حال تو بد تر بود،

امّا...

 

| آریا صلاحی |

من

آریا صلاحی بازدید : 21 چهارشنبه 29 مرداد 1393 نظرات (0)

 

حال و روز مسافری دارم

که «وطن» را به پای رفتن داد

 

پادشاهی که با دو دست خودش

قلعه اش را به دست «دشمن» داد

 

مثل آدم که در «هوس» افتاد

سیب خورد و به زندگی تن داد

 

یا خدایی که خویش، تنها بود

در عوض هِی به مردمش «زن» داد

 

من غروری شکسته در جَمعم

 

اجتماعی که مزّه ی «من» داد...

 

.....

صندوقچه مرد مُرده / آریا

 

شما

آریا صلاحی بازدید : 19 جمعه 24 مرداد 1393 نظرات (0)

 

 

«یادش همه جا هست، خودش نوش شما

ای ننگ بر او، مرگ بر آغوش شما»

 

عطری که به شوق، هدیه ام بود به او

امروز شده عقده ی تن پوش شما

 

خوشبختی او خواسته ام بود، امّا

اکنون غم این خواسته بر دوش شما

 

حالا من و فریاد که؛ او آدم نیست

در پاسخ من، خنده ی خاموش شما

 

لعنت به من و سادگی بی حدّم

نفرین به شما و ذهن مغشوش شما

 

در حال من، آینده ی خود پیدا نیست؟

یا ناله ی من کم است، یا هوش شما...

 

 

با دوز و کلک، دست گرفتید از من

این واقعه یادم و فراموشِ شما... 

....

 | آ. صلاحی |

(بیت نخست؛ تضمینی از علیرضا آذر)

 

 

آریا صلاحی بازدید : 21 دوشنبه 20 مرداد 1393 نظرات (0)

 

آخرین آیه

 

 

از واقعه می گویم و می دانی چیست

از واقعه ای که، مَثَل نسل کشی ست

 

بازیچه ی دستیم، و بازیچه ی دین

تحریف خداوند، مسلمانی نیست

 

کفر است خدا را به خودش فهماندن

توجیه خدایی که نفهمیدی کیست

 

حالا که صراط راهمان؛ شلّاق است

باید به بهشت رفت و در عیش، گِریست

 

یک آیه قلم خورد، و دین ناقص ماند

ایمانِ بدون عشق، با کفر یکی ست...

 

( آریا)

 

 

آریا صلاحی بازدید : 20 یکشنبه 19 مرداد 1393 نظرات (1)

یعنی مرگ

 

 

حالا تو و تنها شدنت، یعنی مرگ

در زانوی خود جا شدنت، یعنی مرگ

 

یعنی همه چیز خانه ات، فرد شود

در فکر...، دوباره چایی ات سرد شود

 

یعنی که دو چشم از اشک ها سِر نشود

یعنی که سر قرار حاضر نشود

 

یعنی که دوباره بوق مشغول زدن

با جمله «خوب است!» به خود گول زدن

 

یعنی که دوباره بوق آزاد زدن

جایش سر بچّه گربه ها داد زدن

 

یعنی که به زور قرص، شب را خفتن

ناچار، دوباره شعر زوری گفتن

 

حالا من و جای خالی اش، یعنی مرگ

این لعنت خشکسالی اش، یعنی مرگ

 

یعنی که خودش را ز سر من وا کرد

یک روزه، کسی به جای من پیدا کرد

 

یعنی که خودش را ز سر من کم کرد

انگیزه ی شعر گفتنم، ترکم کرد...

 

 

 

امرداد / 1393 / آریا

آریا صلاحی بازدید : 16 یکشنبه 29 تیر 1393 نظرات (1)

 

غزل تو

 

تو طوفانی و می غرّی، وزیدن را نمی فهمی

تو آغوش کسی در خواب دیدن را نمی فهمی

 

بدون مقصدی روشن، تمام راه را رفتی

تمام راه را رفتی، رسیدن را نمی فهمی

 

تو در تنهائی خود هم، سری پر ماجرا داری

میان جمع، تنهایی کشیدن را نمی فهمی

 

تو عقلی و من احساسم، نمی دانی چه می گویم

برای یک نفر دیگر تپیدن را نمی فهمی

 

تو از آغاز خرّم بودی و پروانگی کردی

میان پیله، تنهایی تنیدن را نمی فهمی

 

تمام عمر، حوّا بودی و حال و هوایت هم...

تو از مردم، بدِ آدم شنیدن را نمی فهمی

 

همیشه پرسشت این بود؛ از دنیا چه میخواهی؟

تو از دنیا و از مردم بریدن را نمی فهمی...

 

 

26/ تیرماه/ 1393

 

آریا صلاحی بازدید : 19 چهارشنبه 25 تیر 1393 نظرات (1)

احتمالی

 

هرچه در سر داشتم، آخر خیالی می شود

عقده ی دنیا کجای کار، خالی می شود؟

 

ما مگر با یوسف کنعان چه بد کردیم که

در دیار ما مرتّب خشکسالی می شود؟

 

زیر پا بنداز اگر از ما توقّع داشتی

کین جماعت در مقام «رنگ»، قالی می شود

 

سنگ کی می پاشد از هم با خیال اشک و آه؟

کوزه ی دل ها به این علّت، سفالی می شود

 

هرچه حل کردیم و حل کردند در ما عقل را

در نهایت پاسخ آن احتمالی می شود

 

مانده ام با کهکشانی از سوأالات عجیب

انتهای این غزل، حتماً «سوألی» می شود

 

دوره ی جولان عشق و عاشقان سر آمده ست

کی به این دیوانه ی بی فکر، حالی می شود...؟

 

 

آریا . 18/ تیر/ 1393

 

 

 

 

آریا صلاحی بازدید : 15 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (2)

 

 

 فهمیده ام

 

فهمیده ام نادان شدن خوبست

چون مسئله، آسان شدن خوبست

 

وقتی که گرگان پشم می پوشند

باور بکن، عریان شدن خوبست

 

اینجا گرانی، ضدّ ارزش هاست

تخفیف ده! ارزان شدن خوبست

 

دریا از آرامی به داد آمد

برهم بزن، طوفان شدن خوبست

 

محض تنوّع هم شده شک کن

یک لحظه بی ایمان شدن خوبست

 

بیزارم از بس آدمت بودم

گاهی کمی شیطان شدن خوبست...

 

 ....................

 

( 05/04/ 1393 )

آریا صلاحی بازدید : 17 پنجشنبه 01 خرداد 1393 نظرات (2)

 

من همان بازم

 

 

بی وفــا، دیر آمـدی آتش به جــانم کرده اند

پیر گشـتم، غصّه هــایم نــاتـوانـم کرده اند

 

آسـمــان از نـالــه هــای بی امــانم سیر شـد

باد و خاک و آب و آتش قصد جانم کرده اند

 

رفـتی از کــوی مـن بیمــار، حــالـم را ببیـن

کین طبیبــان دل  و جـان منع جـامم کرده اند

 

مُرده ام بینی به کنجی در قفس، بی بال و پر

من همــان بـازم که نـامردانـه رامم کرده اند

 

گــفتـمت آن روز می آیی کـه دیگر نیسـتم

شوکران در جام کردند و به کامم کرده اند

 

مردمـانم عیب گیرند ار که بخشایم تو را

مردمــان چشـمـت امـّا سخت خـامم کرده اند

 

ما که خود مجنون ماهیم و نمی داند کسی   

در غیـابت کــودکـان، دیوانه نامم کرده اند

 

زهر اگر می بارد از هر مصرعم معذور دار

تیـغ برّانـم کـه عمری در نیــامم کرده اند

 

رو سیَه بــاز آمـدیّ و آریــا چیزی مگفـت

تــا مگـویـم نــاسزا، کــوته زبـانم کرده اند...

 

( آ. صلاحی. از مجموعه مجنون ماه)

آریا صلاحی بازدید : 23 پنجشنبه 04 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

تقدیر

 

در قرعه ی ما هر چه که آمد «خط» بود

از سکّه ی بی «شیر» تنفّر دارم...

 

(چارده شب)

آریا صلاحی بازدید : 20 پنجشنبه 22 اسفند 1392 نظرات (0)

 

چقدر عاشقِ عاشق، چقدر دور امّا

همین تفاوت ما علّت جدایی ماست

 

برایمان بجز این، بعد از این چه می ماند؟

دلی شکسته که تاوان بی وفائی ماست...

آریا صلاحی بازدید : 29 دوشنبه 11 آذر 1392 نظرات (0)

معجزه - غزل آریا صلاحی

 


بی من برو ای عشق، فردایی نداری

دیگر در این ویرانه ها جایی نداری

 

چیزی شبیه یک بیابان در تو پیداست

من قایقم، امّا تو دریایی نداری

 

یک بی نهایت از غرور و خودستایی

یک جمع بی پایان که منهایی نداری

 

عاشق اگر هم معجزه می کرد؛ می کرد

این آخرین دم بود، عیسایی نداری

 

امروز آتش میزنم این خانه را هم

دیگر برای من تو معنایی نداری

 

.:: آریا.ا. صلاحی - 10/9/1392 ::.

 

آریا صلاحی بازدید : 43 یکشنبه 28 مهر 1392 نظرات (0)

بگذار بمیریم

 

 

 

آسوده بخوابید که این شهر امان است

بحثی که برای همه امروز عیان است

 

حیرانم از این مسجد خالی و موذن

وقتی همه خوابند چه حاجت به اذان است؟

 

در پیچ و خم کوه دماوند چو رستم

خوانی که نباید گذرانیم چه خوان است؟

 

در راه رسیدن به بهشتی که ندیدیم

چیزی شده مانع ز قضامان که جهان است

 

حالا که مکان بحث غریبی است در عالم

چیزی که نداریم و ندارند؛ زمان است

 

ما جز غم و اندوه نداریم متاعی

بگذار بمیریم، به نفع خودتان است...

 

(آریا.ا.صلاحی – 27/07/1392)

 

 

آریا صلاحی بازدید : 40 پنجشنبه 21 شهریور 1392 نظرات (0)

 

هزار و یک شب

 

ببین چگونه شعر را به شکوه باز می کنم؛

که دست را به سوی تو چرا دراز می کنم؟

 

عذاب هفت آسمان برای من کم است که

بسوی قبله ای بجز خدا نماز می کنم

 

نه بحث سال و ماه و روز و ساعت است و ثانیه

نظر به روی ماه تو، ز دیرباز می کنم

 

تو درنهان برای من نوشته ای و خوانده ای

و من هنوز تکیه بر، همین دو راز می کنم

 

برای شرح زندگی، هزار شعر گفته ام

به وصف «عشق» می رسم، تو را مَجاز می کنم

 

بهانه گیر می شوم، نخورده سیر می شوم

به هرچه وعده می دهند جز تو، ناز می کنم

 

نه تاب جنگ دارم و نه خواب می برد مرا

هزار و یک شب است که؛ تو را نیاز می کنم

 

.:: آریا.ا.صلاحی ::.

آریا صلاحی بازدید : 34 یکشنبه 17 شهریور 1392 نظرات (2)

 

 

آب وقتی از سر دیوانه خویان بگذرد

بازی احساس و منطق را فقط «دل» می بَرَد

 

گریه ی پنهانی از سر می رسد در نیمه شب

بغض مثل خنجر کُندی گلو را می دَرَد

 

قلب بیمارم، هوس بازانه عاشق می شود

آبروی عاشقان واقعی را می بَرَد...

 

مَردیم از «عاطفه» لبریز، امّا راستی

این همه احساس را آیا کسی هم می خَرد؟

 

باز تلقین می کنم در خود، اگر بی خود شدم؛

این هوا هم چند روزی هست و از سر می پَرد!

 

 

.:: آریا - 17/06/1392  ::.

آریا صلاحی بازدید : 27 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

 

 

بنشین به هوایی که نباریم، بخندیم

حالا که چنین بی کس و کاریم، بخندیم

 

این حادثه تلخ است، ولی کاش که میشد

غم را به کناری بگذاریم، بخندیم

 

باید بپذیریم که تسلیم جفاییم

تا اینکه به هر درد که داریم، بخندیم

 

مجنون زمانیم،  و از طایفه ی عشق

از اینکه از این کیش و تباریم، بخندیم

 

با اینهمه احساس، که محکوم شکست است

باید به دلیلی که نداریم، بخندیم... .

............................

(آریا - چارده شب)

آریا صلاحی بازدید : 59 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (4)

 

 

دوستت دارم، همینطوری، بدون منّتی!

دوستم داری، همینطوری، بدون علّتی

 

من ازاینکه دورم از تو، اینقَدَر بی طاقتم

تو از اینکه ترک کردی خانه را، بی طاقتی

 

ما دوتا دیوانه و مجنون، نه هردو عاشقیم!

اخم کردی،شاید از تعبیر من ناراحتی؟

 

جمع مشتاقان تو صف بسته پشت پنجره

تا بیایم زودتر، هی میکنم بی نوبتی!

 

تا تو هم رسوا شوی بین جماعت، مثل من

کوششی، اقدام، سعیی، یا تلاش و همّتی

 

حرف هایت را بگو بامن، اگر چیزی شده

یا صبوری کن نگو! هرطور اصلاً راحتی

 

تو بخواهی یا نخواهی، مثل من عاشق شدی!

دوستم داری و می دانند در هر صورتی... .

...........................

(آریا - تیرماه 92)

آریا صلاحی بازدید : 70 چهارشنبه 05 تیر 1392 نظرات (3)

 

 

عاشقی کافیست بعد از این، پریشانی بس است!

غصّه ی این قصّه ی پردردِ پنهانی بس است

 

«دل» شهیدِ راه عشقِ کافری دلسنگ شد

بر سر این جسم بی جان، تعزیه خوانی بس است

 

با خدا بودن، خودش یعنی خدا بودن، عزیز!

قصد کوه قاف کن، امیال انسانی بس است

 

نقل «فاضل» میکنم، دلسرد از این بیهودگی:

«هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است»

 

«مرگ» رخداد عجیبی نیست، پایان غم است

شوقِ دنیایی چنین بیهوده و فانی بس است...

 

جنگ کن با سرنوشتت، مرگ را تسخیر کن

ترس از چیزی که ناچار است و می دانی بس است!

 

................................

(آریا.ا.صلاحی – 5/4/92)

آریا صلاحی بازدید : 51 سه شنبه 07 خرداد 1392 نظرات (1)

 

«جای ما»

یا زندگی چابک شده، یا نای ما نیست

سرگرمی عالَم؛ جز از افشای ما نیست

 

هر روز کوچک میشود این شهر کوچک

اینجا به وسع خواهش و رویای ما نیست!

 

هرگز نگو ما در جهان جایی نداریم!

ما سهم هم هستیم! دنیا جای ما نیست!

 

هِی تنگ تر، دلگیر تر، محزون تر از پیش

جا کم شده، اشکال از دل های ما نیست

 

این برگه ی تقدیر اگر سهم من و توست

زیرش چرا انگشت یا امضای ما نیست؟!

....................

خردادماه 1392

 

 

آریا صلاحی بازدید : 54 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (2)

 

«ماه مجنون»

گرچه امروز خودت دوری از این شهر و دیار

باز از خواب من خسته گرفتی تو قرار

 

نازنین، عید شده، وعده ی ما یادت هست؟

بخدا عید شده، فصل بهارست، بهار

 

میکُشم خاطره ی دوری و دلتنگی را

می کِشم نقش تو بر خاطره های دل زار

 

من همان خسته ی محکوم به حبس ابدم

به دو چشم تو اسیر و به هزاران مژه تار

 

ماه مجنون من، اینگونه مزن قید مرا

که هنوزم به تو و درد جفای تو دچار

 

........................................

(آریا بهار 1392)

آریا صلاحی بازدید : 71 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (1)

 


اگر که خاک شدن، مقصد نهائی ماست

عزیز من، چه نیازی به آشنائی ماست؟

 

تمام مشکل ما یک کلام؛ «تقدیر» است

مدد نما که زمان گره گشائی ماست

 

چقدر عاشقِ عاشق، چقدر دور امّا

همین تفاوت ما علّت جدائی ماست

 

وقاهتی که ز اخلاق روزمرّه ی توست

صداقتی که ز ایمان روستائی ماست

 

زمانه قصّه ی ما را به کام خود بنوشت

از این زمینه گذشتن، ره رهائی ماست

 

برایمان بجز این بعد از این چه می ماند؟

دلی شکسته که تاوان بی وفائی ماست

........................


آریا صلاحی بازدید : 65 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

«احساس تو»

هرروز، نگاه تو مرا سیر نکرد
رویای مرا، زمانه تعبیر نکرد

 احساس تو را به من، نگاهم هرقدر
در چشم تو خیره گشت، تفسیر نکرد

عشق تو دل خراب را داد؛ شراب
خود کرد خراب و بعد، تعمیر نکرد

خون کرد دل شکسته ام را آخر
کاری که هزار بار، شمشیر نکرد

احساس تو را دروغ، پنهان میکرد
هرچند که ذرّه ایش، تأثیر نکرد

هرروز دلیل میرسد، پشت دلیل
احساس تو بی دلیل، تغییر نکرد

(آریا. 24/12/91)

pouria بازدید : 55 سه شنبه 22 اسفند 1391 نظرات (0)

مجنون ماه (مجموعه اول غزلیات آریا) ویراست دوم؛ نسخه ی اینترنتی

برای دانلود کتاب در فایل زیپ روی لینک زیر کلیک کنید:

لینک مستقیم دانلود

آریا صلاحی بازدید : 60 چهارشنبه 16 اسفند 1391 نظرات (0)

 

 

بنشین به هوایی که نباریم، بخندیم

حالا که چنین بی کس و کاریم، بخندیم

 

این حادثه تلخ است، ولی کاش که میشد

غم را به کناری بگذاریم، بخندیم

 

باید بپذیریم که تسلیم جفاییم

تا اینکه به هر درد که داریم، بخندیم

 

مجنون زمانیم،  و از طایفه ی عشق

از اینکه از این کیش و تباریم، بخندیم

 

با اینهمه احساس، که محکوم شکست است

باید به دلیلی که نداریم، بخندیم...

.............

(آریا.ا.ص - 16/12/1391)

pouria بازدید : 87 یکشنبه 22 بهمن 1391 نظرات (0)

«دلخوشی»

دور، دورِ راه ها را بستن و دیوارهاست

دوره ی هرکار کردن، بعد از آن؛ انکارهاست


باز هم آهی بکش، میدانم این را خسته ای

گفتن این درد دلهایم برایت؛ بارهاست


شب همان شب، دل همان دل، درد هم درد قدیم

زندگی؛ تکرارِ یک «تکرار» در تکرارهاست


زندگی؛ قربانی یک سرنوشت مبهم است

مثل یک گلبرگ، در چنگال تیز خارهاست


باز می میرند منصوران بی پروای دل

تا زمین، محصور در قید طناب دارهاست


آنقدَر بد دیده از دنیا، که زرتشت دلم؛

خسته از پندار و از گفتار و از کردارهاست


ما که دل کندیم از این تقدیر بی چون و چرا

دلخوشی هامان همین «خندیدن» و «دیدار هاست»

...........................

(آریا.ا.صلاحی)

pouria بازدید : 82 سه شنبه 10 بهمن 1391 نظرات (0)

 

 

«پردیس عشق»

کی میاید باورت را بار دیگر باورم؟

کی شفاعت میکنی حاجات چشمان ترم؟

 

از همان روزی که بیرون کردیَم از میکده

درخودم می دیدم این را که ز یادت میبرم

 

با دلی پر درد میگردم طواف عشق را

با لباس عاشقان شاید نرانی از درم

 

من نبودم لایق پردیس عشقت، ساقیا!

شعله ی سوزان دوزخ هم زیاد است از سرم

 

زندگی را باختم تا با حریفان ساختم

من به امّید قماری نو و دستی دیگرم

 

آریا را تاب این دنیای پر تزویر نیست

چشم در راه وداع روزهای آخرم

 

   (آریا.ا.صلاحی > چارده شب)

08/11/1391

 

 

pouria بازدید : 60 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (0)

«پرواز آخر»

من سازیم شکسته که دیگر نمیزنم

این جنگ غصّه هاست؛ به لشکر نمیزنم

درگاه منزل تو و چشمان عاشقم

حالا که نیستی تو در آن، در نمیزنم

تا «دِی» ز راه آید و شاید ببینمت

نیش و کنایه های تلخ، به «آذر» نمیزنم

پرواز آخر تو مرا باور آمده ست

دیگر ز هجر روی تو پَرپَر نمیزنم

با یاد تو میان همین میله ها خوشم

از این قفس به جای دگر پَر نمیزنم

شاید دوای درد دلم دیدن تو بود

امّا عزیز من! به تو هم سر نمیزنم

این قصّه میرود، و به پایان نمیرسد

حرفی به جای گفته ی آخر نمیزنم

 آریا.ا.صلاحی - چارده شب - 28/10/1391

 

آریا صلاحی بازدید : 115 شنبه 16 دی 1391 نظرات (2)

 

 

ای «پری» چیزی بگو! بگشا دو لعل پاک را

خوب کن حال دل پژمرده ی پرچاک را

 

دردهایت سهم من، تنها تو خوش باش و بخند

دل ندارد طاقت آن چهره ی غمناک را

 

اژدهای حبس در «البرز»، غرّش میکند

با خماریِّ نگاهت خواب کن «ضحّاک» را


شهر را آشوب کن، افسانه ای دیگر بساز

شهر خیلی کوچک است آشوب کن افلاک را


با «دلت» کاری بکن امروز بی شب سر شود

نقض کن قانون «عقل» و قوّه ی ادراک را


آریا را یاد کن، عاشق شو و فریاد کن

پاک کن از نفرت و تزویرِ عالم، خاک را

 

(آریا - چارده شب)

آریا صلاحی بازدید : 104 یکشنبه 10 دی 1391 نظرات (0)

 

«خودستایی های تو»

آه! چه سردی! دلم میلرزد از سرمای تو

هرچه سر آورده ام گم گشت در سودای تو

حرف های گفته را بگذار یادآور شوم؛

من به خوبی تو می اندیشم و فردای تو

«عشق» در دنیای تو «عادت» شده تفسیر و من؟

وای! چه دورند دنیای من و دنیای تو

از خطای آخرم، ای کاش می بخشیدیَم

دل که از چشم تو افتاده چنین بر پای تو

باعث این درد، آخر، من که نه؛ تقدیر بود

بعد از این یا جای من این دایره، یا جای تو

بیش از این از من چه میخواهی که من تنها توام!

باز، گیرم بین لفظ «آخر» و «امّا»ی تو

هرچه بین ما به خوبی و خوشی بگذشت را

میکند نابود آخر خودستایی های تو

حرف هم حرف تو بود، این بار هم پایان گرفت؛

آخر این بیت ها، با واژه ی زیبای «تو»

 (آریا.ا.صلاحی - چارده شب )09/10/1391

آریا صلاحی بازدید : 169 چهارشنبه 06 دی 1391 نظرات (1)

سرت پایین مینداز از کنارم رد نشو ساده

نترس از اتّفاقی که میان ما نیفتاده!

به عشقت باز میگویم، ز عشقت باز میخوانم

بدور از صحبت تکراری «جام مِی» و «باده»

همینجا، روزها خط خورده اند و ما بدور از هم

ز پیوستن هراسانیم، مثل ترس، از جاده

به بند عشق افتادن؛ شبیه «جنگ» می ماند؛

اسیر زنده در زندان غم ها؛من، تو؛آزاده

من؛ اینجا، گیج،تنها، بی تو یک دنیا پریشانی

و عشقی که پس از آن «بحث»، از چشم تو افتاده

تو مثل پیش بی احساس و من شیدا تر از سابق

برای عاشقت بودن، تمامِ روز آماده...!

______________________

02/10/1391آریا


آریا صلاحی بازدید : 192 دوشنبه 20 آذر 1391 نظرات (0)

 

فرقی که دل تو با دل من دارد

چیزیست که گفتنشَ، نخفتن دارد!

دُرّی که میان دو صدف خوابیده

زیباست که ارزش نهفتن دارد

بگذار بماند این چو رازی ابدی

گاهی که چه سودها «نگفتن» دارد

اصرار مکن بگویمت! بی معناست؛

بس فرق که دیدن و شنیدن دارد!

این رازِنهفته، عنصر روح من است

چون رابطه ای که خاک با تن دارد

ای وای! دوباره غفلت و دلسردی؛

حسّی است که بودن و نبودن دارد

چیزی که میان من و تو یکسان است

«شادیست» که باز میل رفتن دارد...

18/09/1391

 

آریا صلاحی بازدید : 179 دوشنبه 06 آذر 1391 نظرات (1)

 

 

 

به امید دیدار

با خلوت سلّول و زمین و دیوار

بگذار بسوزم و بسازم ای یار

من دلخوش کولی سیه پوشم و تو

درآرزوی اسب سفیدی و سوار

اصلا من و تو دو قطب رودر روئیم

نزدیک به هم شدن مساویّ فرار

تو سرخوش و شاد از می و پیمانه

من بس که نخورده ام ز لعل تو، خمار

من؛ پنجره،اشک،عکس،تقدیر،غرور

تو؛ شهر،دروغ،خنده،تزویر،قرار

تو سردی و سنگ و سخت و من ساعت ها؛

باز از سر سادگی سرودم بسیار

ای وای!دوباره من دلم تنگ شده

یک بار دگر تو می بری، این که دوبار

گیرم همه عذرها به من مربوط است

این که تو خودت کنار رفتی، به کنار

بر گردن آریا بماند تقصیر

دیرت نشود، پس به امید دیدار

 

 

آریا صلاحی بازدید : 251 پنجشنبه 02 آذر 1391 نظرات (6)

 

لاف یکرنگی

بستن دل به تو با آن دل سنگین، مرض است

کندن دل ز تو با گیسوی مشکین مرض است

به تو خو کرده ام و سخت تو را معتادم

ترک این عادت دیرینه ی شیرین مرض است

گرچه آیین من عشق است، ولی میدانم

دم به دم معصیت و توبه ی در دین، مرض است

راه را رفته ای و باز نمی گردی، پس

گریه در راه تو با دیده ی خونین مرض است

مرض این است، ولی نیز بدان ای زیبا

کشتن عاشق دیوانه ی مسکین، مرض است

عذر بد تر ز گناه است گر عاشق شده ای

این که از یاد بری عاشق دیرین، مرض است

آریا هیچ، ولی ماه من این را تو بدان

لاف یکرنگی تو با رخ رنگین، مرض است

آریا صلاحی بازدید : 228 چهارشنبه 01 آذر 1391 نظرات (1)

 

«چه فرقی میکند؟»

چهره ام پراشک یا خندان، چه فرقی میکند؟

سرخوش از هجر تو یا نالان، چه فرقی میکند؟

دل که روز و شب سرازیر است، حالا بیش و کم

در فراقت قطره یا باران، چه فرقی میکند؟

قسمت قایق اگر گم گشتن و بشکستن است

کنج ساحل یا که در طوفان، چه فرقی میکند؟

غصّه خواهم خورد، در چشم منِ مجنون صفت

اشک و خون با عشق و آب و نان، چه فرقی میکند؟

تک تک معنای این دفتر تو بودی، بی تو پس؛

آخر و آغاز این دیوان، چه فرقی میکند؟

دل که میلرزد ،بنای عشق ویران میشود

بر سر مردان ونامردان، چه فرقی میکند؟

بیش از این زجرم مده، وقتی نباشی، آریا؛

میرود یا میشود درمان، چه فرقی میکند؟

_____________________________

10/08/1391

درباره ما
Profile Pic
سخت است سرنوشت خود را مشخص کردن در دنیایی که سرنوشتش مشخص نیست... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویسایت رسمی: www.aria-salahi.ir
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 145
  • کل نظرات : 186
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 65
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 50
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 73
  • بازدید ماه : 73
  • بازدید سال : 79
  • بازدید کلی : 30,835
  • کدهای اختصاصی
    Instagram