سرت پایین مینداز از کنارم رد نشو ساده
نترس از اتّفاقی که میان ما نیفتاده!
به عشقت باز میگویم، ز عشقت باز میخوانم
بدور از صحبت تکراری «جام مِی» و «باده»
همینجا، روزها خط خورده اند و ما بدور از هم
ز پیوستن هراسانیم، مثل ترس، از جاده
به بند عشق افتادن؛ شبیه «جنگ» می ماند؛
اسیر زنده در زندان غم ها؛من، تو؛آزاده
من؛ اینجا، گیج،تنها، بی تو یک دنیا پریشانی
و عشقی که پس از آن «بحث»، از چشم تو افتاده
تو مثل پیش بی احساس و من شیدا تر از سابق
برای عاشقت بودن، تمامِ روز آماده...!
______________________
02/10/1391آریا