تمام آنچه شنیدیم اشتباهی بود
به راه راست رسیدن، خودش تباهی بود
من از پلیدی دنیا به خود نیامده ام
که پشت نور ترین «نور» هم سیاهی بود
رباط کهنه ی قلبم همیشه متروک است
که هر مسافری آنجا رسید، راهی بود
تو را همیشه و هرجا نمیشد عاشق کرد
امید من به همان عشقِ گاه گاهی بود
به پای هم که نشد، پای دار هم حتّی...
گناه من، همه ی عمر «بی گناهی» بود
نرفته بودی و هرگز نیامدیم به هم
که هر چه در تو خروشید، کینه خواهی بود
چه اشتباه بزرگی که فکر می کردم
تو بهترین کس من بوده ای و خواهی بود...
........
تباهی / آریا