میروی راه رفته را به عقب / بازگشتی به «باز-تنهایی»
یا که وا میگذاری ام با درد / تا که تن در دهی به تن هایی...
که تو را مثل گوشت می بینند / چنگ و دندانشان برایت تیز
من از این واژه سخت بیزارم / و به ناچار، می نویسم: ...هیز
مردم از دور، چشم اندازند / چشم و ابرو که آبروشان نیست
تنِ شان هیبت دوتا کوه است / تنشان! تن که هیبت جان نیست
ساده ام! سادگی کن و رد شو / از تو چیزی به دل نمی گیرم
باز بنداز گردن «قسمت» / گردن «سرنوشت» هم، گیرم...
اختیار از کفَت مگر دادی؟ / قسمت و سرنوشت را ول کن
ماهی سرکش جهانت باش / آب دریای مُرده را، گِل کن
یک نفر توی قاب ها دارد / هی صدا میزند تو را: برگرد
منظره؛ انفجار شیشه ی قاب / حس کن احساس هردو را، برگرد
عکس بیچاره ام بُرید آخر / یک نفر توی قاب می میرد
وجه تان مشترک نبود، امّا / از تو و شیشه، خُرده می گیرد
حاصل صید دیشبت کم بود / اینقَدَر در شکار فردایی؟
سر قول نداده ات، هستی / «راه» و «کوتاه» را نمی آیی...
چشم واکن بیفتم از چشمت / عشق کن با سقوط منظره ای
که تو را یاد من می اندازد: / "آریا؟ اَه! چه اسم مسخره ای..."
"تو همینی که هست، ختم کلام" / حرفت اینبار، بد حسابی بود!
من همینم که هست، بیزاری؛ / از صفاتی که انتسابی بود
من همینم که هست، مثل خودت / منتها یک قرینه ی معکوس؛
تو پریدخت شاه دریایی / منِ بی دست و پا هم اختاپوس
می روی راه رفته را به عقب
صحنه ی رفتنت چه منظره ایست
راستی! راست گفته ای انگار؛
آریـا
هـِه!
چه اسم مسخره ایست...
………..
چشمـ انداز / آریا