«یادش همه جا هست، خودش نوش شما
ای ننگ بر او، مرگ بر آغوش شما»
عطری که به شوق، هدیه ام بود به او
امروز شده عقده ی تن پوش شما
خوشبختی او خواسته ام بود، امّا
اکنون غم این خواسته بر دوش شما
حالا من و فریاد که؛ او آدم نیست
در پاسخ من، خنده ی خاموش شما
لعنت به من و سادگی بی حدّم
نفرین به شما و ذهن مغشوش شما
در حال من، آینده ی خود پیدا نیست؟
یا ناله ی من کم است، یا هوش شما...
با دوز و کلک، دست گرفتید از من
این واقعه یادم و فراموشِ شما...
....
| آ. صلاحی |
(بیت نخست؛ تضمینی از علیرضا آذر)