حالا تو و تنها شدنت، یعنی مرگ
در زانوی خود جا شدنت، یعنی مرگ
یعنی همه چیز خانه ات، فرد شود
در فکر...، دوباره چایی ات سرد شود
یعنی که دو چشم از اشک ها سِر نشود
یعنی که سر قرار حاضر نشود
یعنی که دوباره بوق مشغول زدن
با جمله «خوب است!» به خود گول زدن
یعنی که دوباره بوق آزاد زدن
جایش سر بچّه گربه ها داد زدن
یعنی که به زور قرص، شب را خفتن
ناچار، دوباره شعر زوری گفتن
حالا من و جای خالی اش، یعنی مرگ
این لعنت خشکسالی اش، یعنی مرگ
یعنی که خودش را ز سر من وا کرد
یک روزه، کسی به جای من پیدا کرد
یعنی که خودش را ز سر من کم کرد
انگیزه ی شعر گفتنم، ترکم کرد...
امرداد / 1393 / آریا