«قدری زمان»
یک روز می آیی و می بینی که دیر است
نه... می توان رفت و نه حتّی می توان بود
یک روز می بینی که چشمانت خطا دید
چیزی که تو هرگز نمی دیدی، عیان بود
آن روزها را بی تفاوت سر نمودی
من عاشقت بودم، تو قلبت با کسان بود
یک روز می آیی و می بینی دروغ است
هرآنچه از من، پشت من، وِردِ زبان بود
اثبات بی بنیادی یک عمر؛ تهمت...
محتاج یک شب حوصله؛ قدری زمان بود
مهمان من! ای کاش قبلاً می رسیدی
روزی که در این سفره ی متروک، نان بود
............................
(آریا.ا.ص - اردیبهشت ماه 1392)