«دلخوشی»
دور، دورِ راه ها را بستن و دیوارهاست
دوره ی هرکار کردن، بعد از آن؛ انکارهاست
باز هم آهی بکش، میدانم این را خسته ای
گفتن این درد دلهایم برایت؛ بارهاست
شب همان شب، دل همان دل، درد هم درد قدیم
زندگی؛ تکرارِ یک «تکرار» در تکرارهاست
زندگی؛ قربانی یک سرنوشت مبهم است
مثل یک گلبرگ، در چنگال تیز خارهاست
باز می میرند منصوران بی پروای دل
تا زمین، محصور در قید طناب دارهاست
آنقدَر بد دیده از دنیا، که زرتشت دلم؛
خسته از پندار و از گفتار و از کردارهاست
ما که دل کندیم از این تقدیر بی چون و چرا
دلخوشی هامان همین «خندیدن» و «دیدار هاست»
...........................
(آریا.ا.صلاحی)