loading...
وبلاگ شخصی آریا. ا. صلاحی
آریا صلاحی بازدید : 15 جمعه 18 بهمن 1392 نظرات (0)

 

       «دائون» ها موجودات آرامی هستند.

     دو دست، دو پا، دو گوش و یک چشم تمام چیزی است که آن ها دارند.

     حالا اوضاع تغییر کرده است، امّا روزگاری تمام کار دائون ها، به وجود آمدن، رشد کردن، به روبرو خیره شدن و سپس مُردن بود...

    آن ها درون یک چاه وسیع، امّا نه چندان عمیق زندگی می کردند.

   وقتی یک دائون به دنیا می آمد، حدوداً دوماه طول می کشید تا بزرگ شود؛ پس از آن بین چهار تا شش ماه دیگر هم زنده می ماند و طی این مدّت کوتاه همانجایی که به دنیا آمده بود می نشست و به روبرویش خیره میشد. حالا آن روبرو هرجایی ممکن بود باشد؛ دیواره ی روبرویی چاه، پشت گردن دائون روبرویی، و یا تک چشم دائون پیری که روبرویش نشسته و به او خیره شده بود... .

    برای سال ها و سال ها زندگی دائونی همین بود. امّا یک روز دائونی عجیب متولّد شد.

    او برخلاف دیگران، دو دست، دو پا، دو گوش و دو چشم داشت! امّا این تمام تفاوت او با دیگران نبود. او از همان ابتدا با دو چشمش نه فقط روبرو، بلکه همه جای چاه را دید می زد. البته از این تفاوت تنها یک نفر دیگر خبر داشت؛ دائونی که دقیقاً روبرویش نشسته بود.

    وقتی دائون عجیب یک ماهه شد یاد گرفت که می تواند سرش را به سمت بالا و پایین هم بچرخاند. به کف چاه که با تکه های ریز و درشت چوب پوشیده شده بود نگاه کرد و به بالا خیره شد. جایی که میشد آسمان را دید. کنجکاو شد بداند آسمان چیست؟

  همه ی این ها مهم بودند، امّا شاید جرقه ی بزرگترین تحوّل زمانی زده شد که او فهمید می تواند به خودش هم نگاه کند. به دست و پاهایش خیره شد. آن ها به چه دردی می خوردند؟

  روزها و هفته ها سپری شد و اوهمچنان خودش خیره مانده بود. امّا در آغاز ماه چهارم بالاخره اتّفاقی افتاد...!

   دائون دوچشم روی پاهایش بلند شده و با آن ها قدم برداشت. چرا که حال او هدفی بجز خیره شدن داشت.  «دوچشم» در کمال حیرت دائون روبرویی، با دستانش قطعات چوب روی زمین را برداشته و سر هم کرد. یک هفته ی بعد کارش به پایان رسید. او یک نردبان بزرگ ساخته بود. نردبانی که سر دیگرش به بیرون چاه بزرگ منتهی میشد؛ به آسمان، چیزی که کنجکاو بود بداند چیست.

   وقتی «دوچشم» شروع به بالارفتن از نردبانش کرد و از دید دائون روبرویی اش خارج شد، او ناچاراً سرش را کمی به سمت بالا چرخاند تا دوچشم را ببیند.  حرکات غیرمعمول سر او باعث شد یک نفر دیگر که از بدو تولّدش تا آن زمان به او خیره شده بود هم سر خود را به سمت مقصد نگاهش بچرخاند. بدین ترتیب دائون ها یکی پس از دیگری شروع کردند به چرخاندن سرهایشان به سمت نردبان.

   دائون دوچشم از چاه خارج شد و دیگر هرگز کسی او را ندید.  امّا پس از آن برای هفته های متمادی دائون های چاه نشین به نردبانش خیره شده بودند. هفته های بعد همه سعی می کردند خودشان را به نردبان برسانند، امّا نه برای بالا رفتن از آن، بلکه برای لمس کردنش!

    حالا زندگی دائونی مراحل بیشتری داشت؛ به وجود آمدن، خیره شدن به نردبان، حرکت کردن، لمس نردبان و مردن. هرگز دائونی از نردبان بالا نرفت. آن ها تنها به شکل اعتیاد آوری سعی بر لمس کردنش، حتّی اگر شده برای یک بار در عمرشان، داشتند. در واقع هیچ کس نمی دانست نردبان چرا ساخته شده و چه اهمیتی دارد. آن ها فقط می دانستند که نردبان با ارزش است.

    دائون ها موجودات آرامی هستند. آن ها هنوز هم می آیند و می روند.

   دیگر کسی دائون دوچشم را به یاد نمی آورد.

   در زندگی درون چاه، تنها وسیله ی رسیدن به آسمان است که اهمیّت دارد، نه خود آن... .

 

(دائونی که دو چشم داشت - از مجموعه داستان کوتاه های دیکتاتور من - آریا. ا. صلاحی)

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سخت است سرنوشت خود را مشخص کردن در دنیایی که سرنوشتش مشخص نیست... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویسایت رسمی: www.aria-salahi.ir
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 145
  • کل نظرات : 186
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 140
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 140
  • بازدید ماه : 222
  • بازدید سال : 228
  • بازدید کلی : 30,984
  • کدهای اختصاصی
    Instagram