loading...
وبلاگ شخصی آریا. ا. صلاحی
آریا صلاحی بازدید : 54 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (2)

 

«ماه مجنون»

گرچه امروز خودت دوری از این شهر و دیار

باز از خواب من خسته گرفتی تو قرار

 

نازنین، عید شده، وعده ی ما یادت هست؟

بخدا عید شده، فصل بهارست، بهار

 

میکُشم خاطره ی دوری و دلتنگی را

می کِشم نقش تو بر خاطره های دل زار

 

من همان خسته ی محکوم به حبس ابدم

به دو چشم تو اسیر و به هزاران مژه تار

 

ماه مجنون من، اینگونه مزن قید مرا

که هنوزم به تو و درد جفای تو دچار

 

........................................

(آریا بهار 1392)

آریا صلاحی بازدید : 71 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (1)

 


اگر که خاک شدن، مقصد نهائی ماست

عزیز من، چه نیازی به آشنائی ماست؟

 

تمام مشکل ما یک کلام؛ «تقدیر» است

مدد نما که زمان گره گشائی ماست

 

چقدر عاشقِ عاشق، چقدر دور امّا

همین تفاوت ما علّت جدائی ماست

 

وقاهتی که ز اخلاق روزمرّه ی توست

صداقتی که ز ایمان روستائی ماست

 

زمانه قصّه ی ما را به کام خود بنوشت

از این زمینه گذشتن، ره رهائی ماست

 

برایمان بجز این بعد از این چه می ماند؟

دلی شکسته که تاوان بی وفائی ماست

........................


آریا صلاحی بازدید : 70 دوشنبه 28 اسفند 1391 نظرات (1)

 

«انکار»

 

تمام زندگیم بوی «نفت» را دارد

و بالشم که ببین از «دلار» پرشده است!

به هر کسی که بخواهد، نمیدهم «مدرک»

و شهر من از «شغل» و کار؛ پر شده است

 

تمام خانه پر از اعتقاد و «ایمان» است

بهای تکّه ی نانی کجا مگر جان است؟

به کوچه میروم و کوچه نیز خوشحال است

به شهر میروم و مرغ نیز؛ «ارزان» است!

 

تهاجمی نه، فریبی نه، اشتباهی نه!

و اختلاص و توافق، و احتکاری نه

خودم برای خودم در تلاشم و جنبش

که گوشه ای بنشینم، و انتظاری؛ نه!

 

بنای کهنه ی فرهنگ و عشق، ویران نیست

و هیچ حادثه ای نیست حذف، در «تقویم»

زبان خالیم از واژه های بیگانه

و اعتقاد خودم را نمیکنم؛ تقدیم

 

پرم ز شور جوانی، پرم ز «استقلال»

مداد و دفتر دستان من که «چینی» نیست!

خودم زمین بهشتم، سرم پر از عرفان

و عشق و معرفت مردمم؛ زمینی نیست

 

نژاد برترم و از دروغ؛ بیزارم

بخواب؛ پیر خرابات عشق، بیدارم

منم که شاعر شهرم، و «شهر» شعر من است

تمام شهر خراب است و من در انکارم...!

 

(آریا.ا.ص زمستان 1391)

آریا صلاحی بازدید : 65 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

«احساس تو»

هرروز، نگاه تو مرا سیر نکرد
رویای مرا، زمانه تعبیر نکرد

 احساس تو را به من، نگاهم هرقدر
در چشم تو خیره گشت، تفسیر نکرد

عشق تو دل خراب را داد؛ شراب
خود کرد خراب و بعد، تعمیر نکرد

خون کرد دل شکسته ام را آخر
کاری که هزار بار، شمشیر نکرد

احساس تو را دروغ، پنهان میکرد
هرچند که ذرّه ایش، تأثیر نکرد

هرروز دلیل میرسد، پشت دلیل
احساس تو بی دلیل، تغییر نکرد

(آریا. 24/12/91)

آریا صلاحی بازدید : 60 چهارشنبه 16 اسفند 1391 نظرات (0)

 

 

بنشین به هوایی که نباریم، بخندیم

حالا که چنین بی کس و کاریم، بخندیم

 

این حادثه تلخ است، ولی کاش که میشد

غم را به کناری بگذاریم، بخندیم

 

باید بپذیریم که تسلیم جفاییم

تا اینکه به هر درد که داریم، بخندیم

 

مجنون زمانیم،  و از طایفه ی عشق

از اینکه از این کیش و تباریم، بخندیم

 

با اینهمه احساس، که محکوم شکست است

باید به دلیلی که نداریم، بخندیم...

.............

(آریا.ا.ص - 16/12/1391)

آریا صلاحی بازدید : 104 چهارشنبه 18 بهمن 1391 نظرات (2)

 آواز حقیقت

 

«آواز حقیقت»

.......

اهل فخرآبادم

روزگارم...؟

روزگارم عالی...! امّا به دروغ!

محض آغاز خوش شعر سیاه... .

روزگارم پردرد،

چهره ام از تب وسرمای شب و روزم زرد!

«تکه نانی دارم»؛ که گران تر شده است...

«خرده هوشی»؛ که پر از مشغولیست...

«سر سوزن ذوقی»؛ که ندارد سودی... .

مادرم مثل قدیم؛ «بهتر از برگ درخت»

دوستانم؛ «بهتر از آب روان»

و خدایی که نمیدانم کیست...؟

من مسلمانم؟ نه!

کو مسلمانی من؟

گم شده پشت همین پنجره ها... در همین شهرِ پر از آب و اقاقی هایش... !

.......

اهل فخرآبادم،

«پیشه ام نقاشی است؛

گاه گاهی قفسی میسازم از رنگ»؛ که شوم حبس در آن!

تا مبادا که گزندی برسد؛  به هوا از وزش پرهایم... .

پدرم باز شکایت دارد،

که حسابش خالیست...

من خیالم راحت!   که حسابم پاک است...!

«چیزهایی دیدم روی زمین»؛

کودکی را دیدم؛  گل فروشی میکرد

قفسی را که پر از ماهی بود!

مرد مجنونی را؛  که سرش مملوء از آگاهی بود... .

«من قطاری دیدم»؛ که پر از زندانیست...

«من قطاری دیدم؛  که سیاست می بُرد»

«جنگ» اینجا رنگ است...

و سلاحش نیرنگ!

جنگ یعنی تبلیغ!

جنگ یعنی شهوت!

جنگ یعنی شهرت!

«عشق» در عالم من ارسالیست...!

مثل لیلی هرروز،  بلوتوثش روشن...

مثل مجنون هر شب،  توی چت روم خصوصی «آن» [on] است...!

.......

اهل فخرآبادم؛

«شهر من گم شده است»

شهرم از پُر، خالیست... .

زندگی رسم خوشایندی نیست!

زندگی تحریم است!  زندگی زیر فشار...

زندگی استقلال؛  با لباس «چین» است!

خوب میدانم من؛

که «چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست»؛

چشم ها را شستم

کرکس امّا؛

مرده خوار است هنوز... .

چتر دل را بستم

زیر باران رفتم...

زیر باران دروغ...    زیر باران ریا...!

تر شدم در نَم شعری که پر از خامی بود... .

شعر آن شاعر نو،

که به تقلید ز «سهراب» نوشت؛

«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ»

کار ما خوردن صبحانه و شام است و ناهار!

که نفس را بِکِشیم...     که هوس را بکُشیم... .

که مبادا روزی؛

دلمان باز هوای گل سرخی بکند!

دلمان باز هوای شب مهتاب کند...!

کار ما ها اینست؛

که ز ترس تکفیر...    که ز ترس مردن؛

چشم بندیم به آواز حقیقت، شاید... .

.......

(آریا.ا.صلاحی – زمستان 1391)

 

آریا صلاحی بازدید : 115 شنبه 16 دی 1391 نظرات (2)

 

 

ای «پری» چیزی بگو! بگشا دو لعل پاک را

خوب کن حال دل پژمرده ی پرچاک را

 

دردهایت سهم من، تنها تو خوش باش و بخند

دل ندارد طاقت آن چهره ی غمناک را

 

اژدهای حبس در «البرز»، غرّش میکند

با خماریِّ نگاهت خواب کن «ضحّاک» را


شهر را آشوب کن، افسانه ای دیگر بساز

شهر خیلی کوچک است آشوب کن افلاک را


با «دلت» کاری بکن امروز بی شب سر شود

نقض کن قانون «عقل» و قوّه ی ادراک را


آریا را یاد کن، عاشق شو و فریاد کن

پاک کن از نفرت و تزویرِ عالم، خاک را

 

(آریا - چارده شب)

آریا صلاحی بازدید : 104 یکشنبه 10 دی 1391 نظرات (0)

 

«خودستایی های تو»

آه! چه سردی! دلم میلرزد از سرمای تو

هرچه سر آورده ام گم گشت در سودای تو

حرف های گفته را بگذار یادآور شوم؛

من به خوبی تو می اندیشم و فردای تو

«عشق» در دنیای تو «عادت» شده تفسیر و من؟

وای! چه دورند دنیای من و دنیای تو

از خطای آخرم، ای کاش می بخشیدیَم

دل که از چشم تو افتاده چنین بر پای تو

باعث این درد، آخر، من که نه؛ تقدیر بود

بعد از این یا جای من این دایره، یا جای تو

بیش از این از من چه میخواهی که من تنها توام!

باز، گیرم بین لفظ «آخر» و «امّا»ی تو

هرچه بین ما به خوبی و خوشی بگذشت را

میکند نابود آخر خودستایی های تو

حرف هم حرف تو بود، این بار هم پایان گرفت؛

آخر این بیت ها، با واژه ی زیبای «تو»

 (آریا.ا.صلاحی - چارده شب )09/10/1391

آریا صلاحی بازدید : 170 چهارشنبه 06 دی 1391 نظرات (1)

سرت پایین مینداز از کنارم رد نشو ساده

نترس از اتّفاقی که میان ما نیفتاده!

به عشقت باز میگویم، ز عشقت باز میخوانم

بدور از صحبت تکراری «جام مِی» و «باده»

همینجا، روزها خط خورده اند و ما بدور از هم

ز پیوستن هراسانیم، مثل ترس، از جاده

به بند عشق افتادن؛ شبیه «جنگ» می ماند؛

اسیر زنده در زندان غم ها؛من، تو؛آزاده

من؛ اینجا، گیج،تنها، بی تو یک دنیا پریشانی

و عشقی که پس از آن «بحث»، از چشم تو افتاده

تو مثل پیش بی احساس و من شیدا تر از سابق

برای عاشقت بودن، تمامِ روز آماده...!

______________________

02/10/1391آریا


آریا صلاحی بازدید : 192 دوشنبه 20 آذر 1391 نظرات (0)

 

فرقی که دل تو با دل من دارد

چیزیست که گفتنشَ، نخفتن دارد!

دُرّی که میان دو صدف خوابیده

زیباست که ارزش نهفتن دارد

بگذار بماند این چو رازی ابدی

گاهی که چه سودها «نگفتن» دارد

اصرار مکن بگویمت! بی معناست؛

بس فرق که دیدن و شنیدن دارد!

این رازِنهفته، عنصر روح من است

چون رابطه ای که خاک با تن دارد

ای وای! دوباره غفلت و دلسردی؛

حسّی است که بودن و نبودن دارد

چیزی که میان من و تو یکسان است

«شادیست» که باز میل رفتن دارد...

18/09/1391

 

آریا صلاحی بازدید : 107 سه شنبه 07 آذر 1391 نظرات (1)

 

فرهنگ اجباری

فریبم میدهی امروز با نیرنگ و با زاری

ولی خیرم نه میخواهی، نه چشم دیدنم داری

به هیچ و پوچ میخوانی مرا، امّا نمی بینم

ز آیینت جز این چیزی، جفا و مردم آزاری

مرا روح اهورائی و جان پارسی باشد

چرا بیهوده درآیم به آیین گنه کاری؟

نخواهد کرد مکر تو رسوخی در وجود من

ندارم هیچ احساسی به این فرهنگ اجباری

به کیش و دین و تاریخت نگاهی کن که می بارد

ز برگه برگه ی دفتر، مرا عزّت، تو را خواری

بنای عشق ایرانی هزاران سال می ماند

به مِهر داریوش و هوش و تدبیر خشایاری

کنون از آریا بشنو و صبح روز آینده

خروش پارسی بین و شعار نیک پنداری!

آریا صلاحی بازدید : 179 دوشنبه 06 آذر 1391 نظرات (1)

 

 

 

به امید دیدار

با خلوت سلّول و زمین و دیوار

بگذار بسوزم و بسازم ای یار

من دلخوش کولی سیه پوشم و تو

درآرزوی اسب سفیدی و سوار

اصلا من و تو دو قطب رودر روئیم

نزدیک به هم شدن مساویّ فرار

تو سرخوش و شاد از می و پیمانه

من بس که نخورده ام ز لعل تو، خمار

من؛ پنجره،اشک،عکس،تقدیر،غرور

تو؛ شهر،دروغ،خنده،تزویر،قرار

تو سردی و سنگ و سخت و من ساعت ها؛

باز از سر سادگی سرودم بسیار

ای وای!دوباره من دلم تنگ شده

یک بار دگر تو می بری، این که دوبار

گیرم همه عذرها به من مربوط است

این که تو خودت کنار رفتی، به کنار

بر گردن آریا بماند تقصیر

دیرت نشود، پس به امید دیدار

 

 

آریا صلاحی بازدید : 251 پنجشنبه 02 آذر 1391 نظرات (6)

 

لاف یکرنگی

بستن دل به تو با آن دل سنگین، مرض است

کندن دل ز تو با گیسوی مشکین مرض است

به تو خو کرده ام و سخت تو را معتادم

ترک این عادت دیرینه ی شیرین مرض است

گرچه آیین من عشق است، ولی میدانم

دم به دم معصیت و توبه ی در دین، مرض است

راه را رفته ای و باز نمی گردی، پس

گریه در راه تو با دیده ی خونین مرض است

مرض این است، ولی نیز بدان ای زیبا

کشتن عاشق دیوانه ی مسکین، مرض است

عذر بد تر ز گناه است گر عاشق شده ای

این که از یاد بری عاشق دیرین، مرض است

آریا هیچ، ولی ماه من این را تو بدان

لاف یکرنگی تو با رخ رنگین، مرض است

آریا صلاحی بازدید : 98 چهارشنبه 01 آذر 1391 نظرات (0)

 

به پشتیبانی کشور

تو را میخواهم ای ایران، که فرهنگی غنی داری

بنازم این تمدّن را، نه پستی دارد و خواری

تو را میخواهم ای ایران، به ایمان کهنسالت

بنازم اعتقاداتت، به نیکی کرد و پنداری

تو را میخواهم ای ایران، به کیش نیک یک خواهی

بنازم کیش و آیینت، نه تحمیلی نه اجباری

تو را میخواهم ای ایران، به منشور حقوق تو

بنازم این شفقّت را، که چونان ابر میباری

تو را میخواهم ای ایران، به شور عید نوروزت

بنازم سوگ هایت را، بدون مردم آزاری

تو را میخواهم ای ایران، به این پوشش، به این عفّت

بنازم این توازن را که در هر امر خود داری

بیا ای آریا سیرت، به پشتیبانی کشور

بپا داریم فرهنگش، بدون سهل انگاری

آریا صلاحی بازدید : 228 چهارشنبه 01 آذر 1391 نظرات (1)

 

«چه فرقی میکند؟»

چهره ام پراشک یا خندان، چه فرقی میکند؟

سرخوش از هجر تو یا نالان، چه فرقی میکند؟

دل که روز و شب سرازیر است، حالا بیش و کم

در فراقت قطره یا باران، چه فرقی میکند؟

قسمت قایق اگر گم گشتن و بشکستن است

کنج ساحل یا که در طوفان، چه فرقی میکند؟

غصّه خواهم خورد، در چشم منِ مجنون صفت

اشک و خون با عشق و آب و نان، چه فرقی میکند؟

تک تک معنای این دفتر تو بودی، بی تو پس؛

آخر و آغاز این دیوان، چه فرقی میکند؟

دل که میلرزد ،بنای عشق ویران میشود

بر سر مردان ونامردان، چه فرقی میکند؟

بیش از این زجرم مده، وقتی نباشی، آریا؛

میرود یا میشود درمان، چه فرقی میکند؟

_____________________________

10/08/1391

تعداد صفحات : 4

درباره ما
Profile Pic
سخت است سرنوشت خود را مشخص کردن در دنیایی که سرنوشتش مشخص نیست... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویسایت رسمی: www.aria-salahi.ir
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 145
  • کل نظرات : 186
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 84
  • بازدید سال : 90
  • بازدید کلی : 30,846
  • کدهای اختصاصی
    Instagram