«تفاوت» (شعر نو)
برای مشاهده ی متن کامل شعر اینجا کلیک کنید
«تفاوت» (شعر نو)
برای مشاهده ی متن کامل شعر اینجا کلیک کنید
«خودستایی های تو»
آه! چه سردی! دلم میلرزد از سرمای تو
هرچه سر آورده ام گم گشت در سودای تو
حرف های گفته را بگذار یادآور شوم؛
من به خوبی تو می اندیشم و فردای تو
«عشق» در دنیای تو «عادت» شده تفسیر و من؟
وای! چه دورند دنیای من و دنیای تو
از خطای آخرم، ای کاش می بخشیدیَم
دل که از چشم تو افتاده چنین بر پای تو
باعث این درد، آخر، من که نه؛ تقدیر بود
بعد از این یا جای من این دایره، یا جای تو
بیش از این از من چه میخواهی که من تنها توام!
باز، گیرم بین لفظ «آخر» و «امّا»ی تو
هرچه بین ما به خوبی و خوشی بگذشت را
میکند نابود آخر خودستایی های تو
حرف هم حرف تو بود، این بار هم پایان گرفت؛
آخر این بیت ها، با واژه ی زیبای «تو»
(آریا.ا.صلاحی - چارده شب )09/10/1391
سرت پایین مینداز از کنارم رد نشو ساده
نترس از اتّفاقی که میان ما نیفتاده!
به عشقت باز میگویم، ز عشقت باز میخوانم
بدور از صحبت تکراری «جام مِی» و «باده»
همینجا، روزها خط خورده اند و ما بدور از هم
ز پیوستن هراسانیم، مثل ترس، از جاده
به بند عشق افتادن؛ شبیه «جنگ» می ماند؛
اسیر زنده در زندان غم ها؛من، تو؛آزاده
من؛ اینجا، گیج،تنها، بی تو یک دنیا پریشانی
و عشقی که پس از آن «بحث»، از چشم تو افتاده
تو مثل پیش بی احساس و من شیدا تر از سابق
برای عاشقت بودن، تمامِ روز آماده...!
______________________
02/10/1391آریا
این سال، کاش واقعا پایانت بود...
دلم را بدجور زده ای «دنیا»...!
فرقی که دل تو با دل من دارد
چیزیست که گفتنشَ، نخفتن دارد!
دُرّی که میان دو صدف خوابیده
زیباست که ارزش نهفتن دارد
بگذار بماند این چو رازی ابدی
گاهی که چه سودها «نگفتن» دارد
اصرار مکن بگویمت! بی معناست؛
بس فرق که دیدن و شنیدن دارد!
این رازِنهفته، عنصر روح من است
چون رابطه ای که خاک با تن دارد
ای وای! دوباره غفلت و دلسردی؛
حسّی است که بودن و نبودن دارد
چیزی که میان من و تو یکسان است
«شادیست» که باز میل رفتن دارد...
18/09/1391
فرهنگ اجباری
فریبم میدهی امروز با نیرنگ و با زاری
ولی خیرم نه میخواهی، نه چشم دیدنم داری
به هیچ و پوچ میخوانی مرا، امّا نمی بینم
ز آیینت جز این چیزی، جفا و مردم آزاری
مرا روح اهورائی و جان پارسی باشد
چرا بیهوده درآیم به آیین گنه کاری؟
نخواهد کرد مکر تو رسوخی در وجود من
ندارم هیچ احساسی به این فرهنگ اجباری
به کیش و دین و تاریخت نگاهی کن که می بارد
ز برگه برگه ی دفتر، مرا عزّت، تو را خواری
بنای عشق ایرانی هزاران سال می ماند
به مِهر داریوش و هوش و تدبیر خشایاری
کنون از آریا بشنو و صبح روز آینده
خروش پارسی بین و شعار نیک پنداری!
به امید دیدار
با خلوت سلّول و زمین و دیوار
بگذار بسوزم و بسازم ای یار
من دلخوش کولی سیه پوشم و تو
درآرزوی اسب سفیدی و سوار
اصلا من و تو دو قطب رودر روئیم
نزدیک به هم شدن مساویّ فرار
تو سرخوش و شاد از می و پیمانه
من بس که نخورده ام ز لعل تو، خمار
من؛ پنجره،اشک،عکس،تقدیر،غرور
تو؛ شهر،دروغ،خنده،تزویر،قرار
تو سردی و سنگ و سخت و من ساعت ها؛
باز از سر سادگی سرودم بسیار
ای وای!دوباره من دلم تنگ شده
یک بار دگر تو می بری، این که دوبار
گیرم همه عذرها به من مربوط است
این که تو خودت کنار رفتی، به کنار
بر گردن آریا بماند تقصیر
دیرت نشود، پس به امید دیدار
لاف یکرنگی
بستن دل به تو با آن دل سنگین، مرض است
کندن دل ز تو با گیسوی مشکین مرض است
به تو خو کرده ام و سخت تو را معتادم
ترک این عادت دیرینه ی شیرین مرض است
گرچه آیین من عشق است، ولی میدانم
دم به دم معصیت و توبه ی در دین، مرض است
راه را رفته ای و باز نمی گردی، پس
گریه در راه تو با دیده ی خونین مرض است
مرض این است، ولی نیز بدان ای زیبا
کشتن عاشق دیوانه ی مسکین، مرض است
عذر بد تر ز گناه است گر عاشق شده ای
این که از یاد بری عاشق دیرین، مرض است
آریا هیچ، ولی ماه من این را تو بدان
لاف یکرنگی تو با رخ رنگین، مرض است
به پشتیبانی کشور
تو را میخواهم ای ایران، که فرهنگی غنی داری
بنازم این تمدّن را، نه پستی دارد و خواری
تو را میخواهم ای ایران، به ایمان کهنسالت
بنازم اعتقاداتت، به نیکی کرد و پنداری
تو را میخواهم ای ایران، به کیش نیک یک خواهی
بنازم کیش و آیینت، نه تحمیلی نه اجباری
تو را میخواهم ای ایران، به منشور حقوق تو
بنازم این شفقّت را، که چونان ابر میباری
تو را میخواهم ای ایران، به شور عید نوروزت
بنازم سوگ هایت را، بدون مردم آزاری
تو را میخواهم ای ایران، به این پوشش، به این عفّت
بنازم این توازن را که در هر امر خود داری
بیا ای آریا سیرت، به پشتیبانی کشور
بپا داریم فرهنگش، بدون سهل انگاری
«چه فرقی میکند؟»
چهره ام پراشک یا خندان، چه فرقی میکند؟
سرخوش از هجر تو یا نالان، چه فرقی میکند؟
دل که روز و شب سرازیر است، حالا بیش و کم
در فراقت قطره یا باران، چه فرقی میکند؟
قسمت قایق اگر گم گشتن و بشکستن است
کنج ساحل یا که در طوفان، چه فرقی میکند؟
غصّه خواهم خورد، در چشم منِ مجنون صفت
اشک و خون با عشق و آب و نان، چه فرقی میکند؟
تک تک معنای این دفتر تو بودی، بی تو پس؛
آخر و آغاز این دیوان، چه فرقی میکند؟
دل که میلرزد ،بنای عشق ویران میشود
بر سر مردان ونامردان، چه فرقی میکند؟
بیش از این زجرم مده، وقتی نباشی، آریا؛
میرود یا میشود درمان، چه فرقی میکند؟
_____________________________
10/08/1391
تعداد صفحات : 10