loading...
وبلاگ شخصی آریا. ا. صلاحی
آریا صلاحی بازدید : 22 یکشنبه 09 شهریور 1393 نظرات (0)

 

پیش بینی

 

 

در نبودَت، کافرانه «دین گزینی» می کنم

اقتدا بر نا-خدایان زمینی می کنم

 

باد پیغام مرا هر شب به من پس می دهد

با تمام قاصدک ها، شب نشینی می کنم

 

یک عروسک می گذارم جای تو در رختخواب

خاطرات مُرده را بازآفرینی می کنم

 

عکس ها را پاره کردی، بلکه سرگرمم کنی

کودکانه، پازلت را قطعه چینی می کنم

 

روبروی سینما، با چشم های بسته ام

می نشینم، رفتنت را بازبینی می کنم

 

توی فنجان ها، طناب دار می خندد به من

مُرده ی خود را معلّق، پیش بینی می کنم...

 

...........

 

پیش بینی / آریا صلاحی

آنها

آریا صلاحی بازدید : 21 پنجشنبه 06 شهریور 1393 نظرات (0)

 

در شادی و غصّه ها، نشان از آنهاست

از بس که به این و آن، محبّت دارند

یک چشم نه، صد چشم تو را می پایند

انگار که با «کلاغ» نسبت دارند

 

صد توطئه چیدند، هوایی تر شد

صد پشت مرا ز کوه، خالی کردند

با واقعیت های دروغ از ریشه

در خاطره اش، مرا خیالی کردند

 

مشتی بُت سنگی به دلم افتادند

در باور عاشقان خدا را کشتند

تا ساحل «وصل» فرسخی بیش نبود

در اوج امید، ناخدا را کشتند

 

پشت سر هم «دروغ کاری» کردند

هِی شعر سروده در نبودم، هِی تفت...

تاثیر «حسادت» از «وفـا» بدتر بود

راضی به نبودنم نبود، امّا رفت

 

ای ساده دلِ سیاه طالع! دیدی؟

با گرگ، شبیه گرگ باید تا کرد

کشتی بشوی، تمام دریا دزد اند

خونگرم نباش، لای امواجی سرد

 

کشتی غرورم که به دریا افتاد

یک موج بلند اشتباهی کم داشت

خر بودم و در سادگی ام غرق شدم

این آب، فقط الاغ-ماهی کم داشت

 

این آب فقط الاغ-ماهی کم داشت

یک موج بلند اشتباهی کم داشت

دریای وسیع عشق، بی او گوریست

این گور بزرگ، یک «صلاحی» کم داشت

 

یک روز شنیدم که حقیقت دارد

در دست کسی بود، دو دستش از دور...

او رفت که خوشحال کُند مردم را

گور پدرش!

چشم حسودانت کور...

 

............ 

 

آنها / آریا صلاحی

ما

آریا صلاحی بازدید : 15 دوشنبه 03 شهریور 1393 نظرات (0)

ما 

 

طاعونِ «هرشب، هم جواری» می گرفتیم

از دور، درد بی قراری می گرفتیم

 

معتاد احساسات هم بودیم؛ هر روز

با بوسه ها، رفع خماری می گرفتیم

 

هر کوچه ی تاریک را ولگرد بودیم

از هر سگی در شهر، هاری می گرفتیم

 

کودک شده، هرروزمان نوروز می شد

از لای قرآن ها، هزاری می گرفتیم

 

یک هفته باید مثل هم ژاکت بپوشیم!

تصمیم های انتحاری می گرفتیم

 

با روسری، بی روسری، با شال گردن

هِی عکس های ابتکاری می گرفتیم

 

از مردم خواهان استبدادِ نفرت

با زور، رأی «عشق، آری» می گرفتیم

 

روشن ترین بودیم، «امّا» طبق عادت

ناباورانه، رنگ تاری می گرفتیم

 

«من شعله ی کبریت را حس کرده بودم

آن شب که عکس یادگاری می گرفتیم...»

 

..... 

ما / صندوقچه مرد مُرده / آریا

(بیت پایانی: تضمینی از احسان افشاری)

 

 

 

او

آریا صلاحی بازدید : 17 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (1)

 

او

 

او از منِ دیوانه تر، سر بود، امّا...

او بال پرواز، او خودش پر بود، امّا...

 

عشق جوانی از سر خامیست، باشد!

من اوّلی، او عشق آخر بود، امّا...

 

جای پدر را «مرد» باید پُر کند، یک کوه

من بچّه، او یک مرد دیگر بود، امّا...

 

گفتی «شهامت» با «شرارت» توأمان است

من ساده و مظلوم، او شر بود، امّا...

 

«من» مرد رویاهای تو بودم زمانی

از مرد رویای تو بهتر بود، امّا...

 

در فال ها، یک «مرد آذر» بهترین است

من بهمنی، او مرد آذر بود، امّا...

 

یک روز می آیی و من با خنده می گویم: 

حال من از حال تو بد تر بود،

امّا...

 

| آریا صلاحی |

آریا صلاحی بازدید : 70 پنجشنبه 30 مرداد 1393 نظرات (0)

 

کودکی سزار

 

اندازه ی دنیا به خودش بدبینم

یک عمر شده، فقط بدی می بینم

 

در قلب خودم، هزار آدم کشتم

امّا همه خائن اند؛ پس کم کشتم!

 

منفورترین سزار تاریخ، منم

هم سوخته ی کباب و هم سیخ، منم

 

یک تکّه یخ آتشی ام، گُر دارم

از قصّه ی فرهاد، تنفّر دارم

 

صدبار شنیده اید و گفتم این را:

من خسرو ام و نخواستم شیرین را

 

یک روز برای خود کسی بودم، حیف

دامن به گناه خود نیالودم، حیف

 

آدم شدم و به سجده ام افتادند

هِی میوه ی ممنوع به خوردم دادند

 

هِی مثل فرشته ها مرا بوسیدند

هِی میوه ی ممنوع شدم، هی چیدند

 

ای خاطره ی کودکی من، برگرد

این بچّه برای خود نشد یک پا «مرد»

 

این بچّه از آغاز، سرش خالی بود

دلبسته ی باغ بی گُل قالی بود

 

در جمع شیوخ، سر به زیری می کرد

از عالم غیب، عیب گیری می کرد

 

با هرچه بزرگیست، غریبی می کرد

تقصیر خودش نیست! غریبی می کرد

 

مجبور شدم! مرا بزرگم کردند

در گلّه ی گوسفند، گرگم کردند

 

چوپان شده و به جان من افتادند

از خون برادرم به خوردم دادند

 

تا تجربه کسب کردم و شیر شدم

از زندگی جنگلی ام سیر شدم!

 

اندازه ی دنیا به خودش بدبینم

بر قبر خودم گُل عزا می چینم

 

یک تکّه یخ آتشی ام، گُر دارم

خالی شده از خودم، دلی پُر دارم

 

منفورترین سزار تاریخ، شدم

فهمیده ام ابتدا «خدا»،

بعد؛ خودم...

 

 

| آریا صلاحی |

 

 

آریا صلاحی بازدید : 20 پنجشنبه 30 مرداد 1393 نظرات (0)

 

تو می پسندی تا مرا، شاید

من می پسندم تا تو را، بلکه...

بنویس: عشقی سخت پیچیده

در رابطه، هرطور، با هرکه...

 

از این فضای سرد، بیزارم

از دلخوشی در ناکجایی که...

از زندگی در تار «نِت» هایش

از دست تو، از «لایک» هایی که...

 

از هرچه دورم میکند از تو

از هرچه از من یک هیولا ساخت

از اصطلاحاً «مرد» پوچی که

هر دو جهانش را همینجا باخت

 

از دست تو، از دست من، از «ما»

از هر مجازی که حقیقت نیست

یک مرتبه تا آخرش چک کن

این حرف ها، اتمام حجّت نیست

 

من درد و دل دارم، کمی رخصت!

یک لحظه خاموشش کن آن «چت» را

دل بکّن از دنیای صفر و یک

همراه شو، حظ کن حقیقت را

 

اصلاً به ما چه، ذوب یخ در قطب؟

اصلاً به ماچه در زمین جا نیست

دنیا؛ درخت پیر همسایه َست

دنیا؛ هوای خیس و بارانیست

 

«امروز عصر ارتباطات است

یک دهکده، مثل جهان» حرف است!

از عکس ها، حسّی نمی گیرم

دنیا؛ کمی آغوش، در برف است

 

ول کن! هوای زندگی دارم

در این فضا، اندازه ام جا نیست

اینجا پُر است از آدم بی روح

«آدم»! ولی یک دانه حوّا نیست

 

یادش بخیر آن روزهایی که

دنیا بدون اینـ ـ ـترنت بود

«امروز عصر ارتباطات است»

این جمله، پایان روابط بود...

 

 

رابطه / صندوقچه مرد مُرده / آریا

 

 

 

من

آریا صلاحی بازدید : 21 چهارشنبه 29 مرداد 1393 نظرات (0)

 

حال و روز مسافری دارم

که «وطن» را به پای رفتن داد

 

پادشاهی که با دو دست خودش

قلعه اش را به دست «دشمن» داد

 

مثل آدم که در «هوس» افتاد

سیب خورد و به زندگی تن داد

 

یا خدایی که خویش، تنها بود

در عوض هِی به مردمش «زن» داد

 

من غروری شکسته در جَمعم

 

اجتماعی که مزّه ی «من» داد...

 

.....

صندوقچه مرد مُرده / آریا

 

آریا صلاحی بازدید : 18 دوشنبه 27 مرداد 1393 نظرات (0)

 

 

چندیست میان حرف ها، گم شده ام

چون سکّه، حراج دست مردم شده ام

دیروز، فقیر شهره بودم در شهر

امروز، سزار مُرده ی رُم شده ام...

 

آریا / صندوقچه مرد مُرده

شما

آریا صلاحی بازدید : 19 جمعه 24 مرداد 1393 نظرات (0)

 

 

«یادش همه جا هست، خودش نوش شما

ای ننگ بر او، مرگ بر آغوش شما»

 

عطری که به شوق، هدیه ام بود به او

امروز شده عقده ی تن پوش شما

 

خوشبختی او خواسته ام بود، امّا

اکنون غم این خواسته بر دوش شما

 

حالا من و فریاد که؛ او آدم نیست

در پاسخ من، خنده ی خاموش شما

 

لعنت به من و سادگی بی حدّم

نفرین به شما و ذهن مغشوش شما

 

در حال من، آینده ی خود پیدا نیست؟

یا ناله ی من کم است، یا هوش شما...

 

 

با دوز و کلک، دست گرفتید از من

این واقعه یادم و فراموشِ شما... 

....

 | آ. صلاحی |

(بیت نخست؛ تضمینی از علیرضا آذر)

 

 

آریا صلاحی بازدید : 21 دوشنبه 20 مرداد 1393 نظرات (0)

 

آخرین آیه

 

 

از واقعه می گویم و می دانی چیست

از واقعه ای که، مَثَل نسل کشی ست

 

بازیچه ی دستیم، و بازیچه ی دین

تحریف خداوند، مسلمانی نیست

 

کفر است خدا را به خودش فهماندن

توجیه خدایی که نفهمیدی کیست

 

حالا که صراط راهمان؛ شلّاق است

باید به بهشت رفت و در عیش، گِریست

 

یک آیه قلم خورد، و دین ناقص ماند

ایمانِ بدون عشق، با کفر یکی ست...

 

( آریا)

 

 

آریا صلاحی بازدید : 20 یکشنبه 19 مرداد 1393 نظرات (1)

یعنی مرگ

 

 

حالا تو و تنها شدنت، یعنی مرگ

در زانوی خود جا شدنت، یعنی مرگ

 

یعنی همه چیز خانه ات، فرد شود

در فکر...، دوباره چایی ات سرد شود

 

یعنی که دو چشم از اشک ها سِر نشود

یعنی که سر قرار حاضر نشود

 

یعنی که دوباره بوق مشغول زدن

با جمله «خوب است!» به خود گول زدن

 

یعنی که دوباره بوق آزاد زدن

جایش سر بچّه گربه ها داد زدن

 

یعنی که به زور قرص، شب را خفتن

ناچار، دوباره شعر زوری گفتن

 

حالا من و جای خالی اش، یعنی مرگ

این لعنت خشکسالی اش، یعنی مرگ

 

یعنی که خودش را ز سر من وا کرد

یک روزه، کسی به جای من پیدا کرد

 

یعنی که خودش را ز سر من کم کرد

انگیزه ی شعر گفتنم، ترکم کرد...

 

 

 

امرداد / 1393 / آریا

آریا صلاحی بازدید : 16 جمعه 17 مرداد 1393 نظرات (0)

صندوقچه مردد مرده

 

رشته ی افکار من را می درید احساس عشق

عنکبوت خاطراتم، تار در هم می تنید

خود، هیولا بودم و چشمم گرفتار تو و...

سینه ام صندوق قلبی که برایت می تپید...

 

(آریا / صندوقچه مرد مُرده / امسال...)

تعداد صفحات : 10

درباره ما
Profile Pic
سخت است سرنوشت خود را مشخص کردن در دنیایی که سرنوشتش مشخص نیست... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویسایت رسمی: www.aria-salahi.ir
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 145
  • کل نظرات : 186
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 54
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 38
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 38
  • بازدید سال : 44
  • بازدید کلی : 30,800
  • کدهای اختصاصی
    Instagram