loading...
وبلاگ شخصی آریا. ا. صلاحی
آریا صلاحی بازدید : 46 شنبه 28 اردیبهشت 1392 نظرات (1)

 

بسیار شنیده ام که هیچگاه پسری را به جرم پدرش مجازات نمیکنند!

خدایا!  پدرم «گندم» خورد؛

عمریست من جزایش را پس میدهم... .


(آریا - کتاب خط خطی های مدرن)

آریا صلاحی بازدید : 61 شنبه 21 اردیبهشت 1392 نظرات (1)

 

«قدری زمان»

 

یک روز می آیی و می بینی که دیر است

نه... می توان رفت و نه حتّی می توان بود

 

یک روز می بینی که چشمانت خطا دید

چیزی که تو هرگز نمی دیدی، عیان بود

 

آن روزها را بی تفاوت سر نمودی

من عاشقت بودم، تو قلبت با کسان بود

 

یک روز می آیی و می بینی دروغ است

هرآنچه از من، پشت من، وِردِ زبان بود

 

اثبات بی بنیادی یک عمر؛ تهمت...

محتاج یک شب حوصله؛ قدری زمان بود

 

مهمان من! ای کاش قبلاً می رسیدی

روزی که در این سفره ی متروک، نان بود

 ............................

(آریا.ا.ص - اردیبهشت ماه 1392)

 

آریا صلاحی بازدید : 53 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (2)

 

«ماه مجنون»

گرچه امروز خودت دوری از این شهر و دیار

باز از خواب من خسته گرفتی تو قرار

 

نازنین، عید شده، وعده ی ما یادت هست؟

بخدا عید شده، فصل بهارست، بهار

 

میکُشم خاطره ی دوری و دلتنگی را

می کِشم نقش تو بر خاطره های دل زار

 

من همان خسته ی محکوم به حبس ابدم

به دو چشم تو اسیر و به هزاران مژه تار

 

ماه مجنون من، اینگونه مزن قید مرا

که هنوزم به تو و درد جفای تو دچار

 

........................................

(آریا بهار 1392)

آریا صلاحی بازدید : 71 شنبه 10 فروردین 1392 نظرات (1)

 


اگر که خاک شدن، مقصد نهائی ماست

عزیز من، چه نیازی به آشنائی ماست؟

 

تمام مشکل ما یک کلام؛ «تقدیر» است

مدد نما که زمان گره گشائی ماست

 

چقدر عاشقِ عاشق، چقدر دور امّا

همین تفاوت ما علّت جدائی ماست

 

وقاهتی که ز اخلاق روزمرّه ی توست

صداقتی که ز ایمان روستائی ماست

 

زمانه قصّه ی ما را به کام خود بنوشت

از این زمینه گذشتن، ره رهائی ماست

 

برایمان بجز این بعد از این چه می ماند؟

دلی شکسته که تاوان بی وفائی ماست

........................


آریا صلاحی بازدید : 70 دوشنبه 28 اسفند 1391 نظرات (1)

 

«انکار»

 

تمام زندگیم بوی «نفت» را دارد

و بالشم که ببین از «دلار» پرشده است!

به هر کسی که بخواهد، نمیدهم «مدرک»

و شهر من از «شغل» و کار؛ پر شده است

 

تمام خانه پر از اعتقاد و «ایمان» است

بهای تکّه ی نانی کجا مگر جان است؟

به کوچه میروم و کوچه نیز خوشحال است

به شهر میروم و مرغ نیز؛ «ارزان» است!

 

تهاجمی نه، فریبی نه، اشتباهی نه!

و اختلاص و توافق، و احتکاری نه

خودم برای خودم در تلاشم و جنبش

که گوشه ای بنشینم، و انتظاری؛ نه!

 

بنای کهنه ی فرهنگ و عشق، ویران نیست

و هیچ حادثه ای نیست حذف، در «تقویم»

زبان خالیم از واژه های بیگانه

و اعتقاد خودم را نمیکنم؛ تقدیم

 

پرم ز شور جوانی، پرم ز «استقلال»

مداد و دفتر دستان من که «چینی» نیست!

خودم زمین بهشتم، سرم پر از عرفان

و عشق و معرفت مردمم؛ زمینی نیست

 

نژاد برترم و از دروغ؛ بیزارم

بخواب؛ پیر خرابات عشق، بیدارم

منم که شاعر شهرم، و «شهر» شعر من است

تمام شهر خراب است و من در انکارم...!

 

(آریا.ا.ص زمستان 1391)

آریا صلاحی بازدید : 65 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

«احساس تو»

هرروز، نگاه تو مرا سیر نکرد
رویای مرا، زمانه تعبیر نکرد

 احساس تو را به من، نگاهم هرقدر
در چشم تو خیره گشت، تفسیر نکرد

عشق تو دل خراب را داد؛ شراب
خود کرد خراب و بعد، تعمیر نکرد

خون کرد دل شکسته ام را آخر
کاری که هزار بار، شمشیر نکرد

احساس تو را دروغ، پنهان میکرد
هرچند که ذرّه ایش، تأثیر نکرد

هرروز دلیل میرسد، پشت دلیل
احساس تو بی دلیل، تغییر نکرد

(آریا. 24/12/91)

pouria بازدید : 55 سه شنبه 22 اسفند 1391 نظرات (0)

مجنون ماه (مجموعه اول غزلیات آریا) ویراست دوم؛ نسخه ی اینترنتی

برای دانلود کتاب در فایل زیپ روی لینک زیر کلیک کنید:

لینک مستقیم دانلود

pouria بازدید : 76 دوشنبه 21 اسفند 1391 نظرات (1)

عاقبت، داشته های دل من افشا شد

دیر یا زود، همین کنج قفس می میرد

 

دیگر از عشق نمیگویی و احساسی نیست

گفتم این فاصله، آخر، همه را می گیرد... .

 

(آریا)

آریا صلاحی بازدید : 60 چهارشنبه 16 اسفند 1391 نظرات (0)

 

 

بنشین به هوایی که نباریم، بخندیم

حالا که چنین بی کس و کاریم، بخندیم

 

این حادثه تلخ است، ولی کاش که میشد

غم را به کناری بگذاریم، بخندیم

 

باید بپذیریم که تسلیم جفاییم

تا اینکه به هر درد که داریم، بخندیم

 

مجنون زمانیم،  و از طایفه ی عشق

از اینکه از این کیش و تباریم، بخندیم

 

با اینهمه احساس، که محکوم شکست است

باید به دلیلی که نداریم، بخندیم...

.............

(آریا.ا.ص - 16/12/1391)

pouria بازدید : 69 شنبه 12 اسفند 1391 نظرات (0)

 

«بد بین»


همه میگویند عمر

به درازا بهتر

من به دنبال زمانی هستم

که درون از نفس اینهمه باشد خالی

از تلاش دهه های پیشین

همه دین می بینند

من؛ رکود مالی...!

 

همه میگویند ابر

من عرق می بینم

بس زمین کرده بخار

می چکد از سر این بام، مدام

همه میگویند عشق

من هوس میبینم

پوست برّه به تن کرده و افتاده به دام...!

 

کاش دنیا به همین خوبی بود

که شما می بینید

کاش، رویای تو کابوسم بود

کاش، دنیای تو مأنوسم بود

 

تو پر از آنهمه خوبی هایی

که ندارم باور

نکند ساده شوی!

همه اش را به بدی هدیه کنی

من به دنیای خودم بدبینم

تو بیا معجزه ی زندگی پوچم باش

که به باورهایم؛

اعتمادی و امیدی ابدی هدیه کنی...!

.........................................................

(آریا.ا.صلاحی 10/12/1391)

pouria بازدید : 87 یکشنبه 22 بهمن 1391 نظرات (0)

«دلخوشی»

دور، دورِ راه ها را بستن و دیوارهاست

دوره ی هرکار کردن، بعد از آن؛ انکارهاست


باز هم آهی بکش، میدانم این را خسته ای

گفتن این درد دلهایم برایت؛ بارهاست


شب همان شب، دل همان دل، درد هم درد قدیم

زندگی؛ تکرارِ یک «تکرار» در تکرارهاست


زندگی؛ قربانی یک سرنوشت مبهم است

مثل یک گلبرگ، در چنگال تیز خارهاست


باز می میرند منصوران بی پروای دل

تا زمین، محصور در قید طناب دارهاست


آنقدَر بد دیده از دنیا، که زرتشت دلم؛

خسته از پندار و از گفتار و از کردارهاست


ما که دل کندیم از این تقدیر بی چون و چرا

دلخوشی هامان همین «خندیدن» و «دیدار هاست»

...........................

(آریا.ا.صلاحی)

آریا صلاحی بازدید : 104 چهارشنبه 18 بهمن 1391 نظرات (2)

 آواز حقیقت

 

«آواز حقیقت»

.......

اهل فخرآبادم

روزگارم...؟

روزگارم عالی...! امّا به دروغ!

محض آغاز خوش شعر سیاه... .

روزگارم پردرد،

چهره ام از تب وسرمای شب و روزم زرد!

«تکه نانی دارم»؛ که گران تر شده است...

«خرده هوشی»؛ که پر از مشغولیست...

«سر سوزن ذوقی»؛ که ندارد سودی... .

مادرم مثل قدیم؛ «بهتر از برگ درخت»

دوستانم؛ «بهتر از آب روان»

و خدایی که نمیدانم کیست...؟

من مسلمانم؟ نه!

کو مسلمانی من؟

گم شده پشت همین پنجره ها... در همین شهرِ پر از آب و اقاقی هایش... !

.......

اهل فخرآبادم،

«پیشه ام نقاشی است؛

گاه گاهی قفسی میسازم از رنگ»؛ که شوم حبس در آن!

تا مبادا که گزندی برسد؛  به هوا از وزش پرهایم... .

پدرم باز شکایت دارد،

که حسابش خالیست...

من خیالم راحت!   که حسابم پاک است...!

«چیزهایی دیدم روی زمین»؛

کودکی را دیدم؛  گل فروشی میکرد

قفسی را که پر از ماهی بود!

مرد مجنونی را؛  که سرش مملوء از آگاهی بود... .

«من قطاری دیدم»؛ که پر از زندانیست...

«من قطاری دیدم؛  که سیاست می بُرد»

«جنگ» اینجا رنگ است...

و سلاحش نیرنگ!

جنگ یعنی تبلیغ!

جنگ یعنی شهوت!

جنگ یعنی شهرت!

«عشق» در عالم من ارسالیست...!

مثل لیلی هرروز،  بلوتوثش روشن...

مثل مجنون هر شب،  توی چت روم خصوصی «آن» [on] است...!

.......

اهل فخرآبادم؛

«شهر من گم شده است»

شهرم از پُر، خالیست... .

زندگی رسم خوشایندی نیست!

زندگی تحریم است!  زندگی زیر فشار...

زندگی استقلال؛  با لباس «چین» است!

خوب میدانم من؛

که «چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست»؛

چشم ها را شستم

کرکس امّا؛

مرده خوار است هنوز... .

چتر دل را بستم

زیر باران رفتم...

زیر باران دروغ...    زیر باران ریا...!

تر شدم در نَم شعری که پر از خامی بود... .

شعر آن شاعر نو،

که به تقلید ز «سهراب» نوشت؛

«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ»

کار ما خوردن صبحانه و شام است و ناهار!

که نفس را بِکِشیم...     که هوس را بکُشیم... .

که مبادا روزی؛

دلمان باز هوای گل سرخی بکند!

دلمان باز هوای شب مهتاب کند...!

کار ما ها اینست؛

که ز ترس تکفیر...    که ز ترس مردن؛

چشم بندیم به آواز حقیقت، شاید... .

.......

(آریا.ا.صلاحی – زمستان 1391)

 

pouria بازدید : 82 سه شنبه 10 بهمن 1391 نظرات (0)

 

 

«پردیس عشق»

کی میاید باورت را بار دیگر باورم؟

کی شفاعت میکنی حاجات چشمان ترم؟

 

از همان روزی که بیرون کردیَم از میکده

درخودم می دیدم این را که ز یادت میبرم

 

با دلی پر درد میگردم طواف عشق را

با لباس عاشقان شاید نرانی از درم

 

من نبودم لایق پردیس عشقت، ساقیا!

شعله ی سوزان دوزخ هم زیاد است از سرم

 

زندگی را باختم تا با حریفان ساختم

من به امّید قماری نو و دستی دیگرم

 

آریا را تاب این دنیای پر تزویر نیست

چشم در راه وداع روزهای آخرم

 

   (آریا.ا.صلاحی > چارده شب)

08/11/1391

 

 

pouria بازدید : 60 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (0)

«پرواز آخر»

من سازیم شکسته که دیگر نمیزنم

این جنگ غصّه هاست؛ به لشکر نمیزنم

درگاه منزل تو و چشمان عاشقم

حالا که نیستی تو در آن، در نمیزنم

تا «دِی» ز راه آید و شاید ببینمت

نیش و کنایه های تلخ، به «آذر» نمیزنم

پرواز آخر تو مرا باور آمده ست

دیگر ز هجر روی تو پَرپَر نمیزنم

با یاد تو میان همین میله ها خوشم

از این قفس به جای دگر پَر نمیزنم

شاید دوای درد دلم دیدن تو بود

امّا عزیز من! به تو هم سر نمیزنم

این قصّه میرود، و به پایان نمیرسد

حرفی به جای گفته ی آخر نمیزنم

 آریا.ا.صلاحی - چارده شب - 28/10/1391

 

آریا صلاحی بازدید : 115 شنبه 16 دی 1391 نظرات (2)

 

 

ای «پری» چیزی بگو! بگشا دو لعل پاک را

خوب کن حال دل پژمرده ی پرچاک را

 

دردهایت سهم من، تنها تو خوش باش و بخند

دل ندارد طاقت آن چهره ی غمناک را

 

اژدهای حبس در «البرز»، غرّش میکند

با خماریِّ نگاهت خواب کن «ضحّاک» را


شهر را آشوب کن، افسانه ای دیگر بساز

شهر خیلی کوچک است آشوب کن افلاک را


با «دلت» کاری بکن امروز بی شب سر شود

نقض کن قانون «عقل» و قوّه ی ادراک را


آریا را یاد کن، عاشق شو و فریاد کن

پاک کن از نفرت و تزویرِ عالم، خاک را

 

(آریا - چارده شب)

تعداد صفحات : 10

درباره ما
Profile Pic
سخت است سرنوشت خود را مشخص کردن در دنیایی که سرنوشتش مشخص نیست... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویسایت رسمی: www.aria-salahi.ir
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 145
  • کل نظرات : 186
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 30,767
  • کدهای اختصاصی
    Instagram